می گوید:
به میان شان برو
و رقص خویش بر صحنه های زمین را،
به سر ببر
می گوید
دیگر بار فرو رو،
به عمق غار ها یی
که تاریکی از ذهن ها دارند؛
و به سر ببر،
در بودن تازه ات، که من م
می گوید: باش،
دیگر نه چون کالبد فرودین م،
هم چون بی کالبد ی
که مشتاقانه بر کالبد ی فرود آمده ست:
رقص ی از زیبایی را
می گوید:
باش، تا ببودن این چنین نیز،
دیده شود
چشیده شود
بوده گردد
تجلی یابد
بودن، این گونه که من م،
بر کالبد ی آن گونه که در آن م
می گوید، او که بی کالبد است،
به این که در کالبد م، فرود آمده ست
می گوید، به خویش
و من خود او یم
و به خویش، آری می گویم
مریم مقدادی